عاشق، سرخوردن لکه های خیس باران بر روی لباس هایم هستم

از اوج آسمان ،همان جایی که دست منو وتو بهش نمیرسه میان پایین

برایشان مهم نیست پیاله های خالی مال کیست،فقط می بارند...

و رودی میشوند عجب زلال...

در پی اش مرداب از رود می پرسد:چه کردی که زلالی؟

رود می گوید:گذشتم!!!!!

کاش ما هم می گذشتیم!

از خاطرات کهن!

از کینه ها!

بگذر دوست من!

هرکس  که بدی به تو کرده را ببخش!

شاید دیگر نه تو او را ببینی نه او تو را!

اما قلبت که نمی تواند برود.میتواند؟

اکنون پاکن مهربانیت را بردار!

آن کسانی که مسخره ات کردند،آنان که اذیتت کردند، آن کسانی که حقت را خوردند، ببخش!

ببخش تا قلبت را صاف کنی....

پس همین حالا بگو:

خدایا کسانی که به من بدی کردند را بخشیدم!

و خدایا کسانی را که من بهشان بدی کردم را از من راضی کن!

که تو بخشنده و مهربانی!